کودکان ایران زمین

زاغکی گفت به مادر که چرا ...

زاغکی گفت به مادر که چرا ... رنگ من هست سیاه و کبوتر بچه ، به سفیدی از برف و به طوقی چه سیاه بر گردن و قناری که چه زرد و چه بنفش و چکاوک که به صد رنگ مرا مسخره کرد . تو بگو رنگ سیاه ، چه برایم دارد و چرا زین همه رنگ قسمت ما همه یک رنگ سیاه و دلگیر گفت مادر : پسرم ما اگر رنگ سیاهی داریم همه از یکدلی ویکرنگیست همه این است که ما جمله یکی حالت ساکن داریم آخرین رنگ زمین مشگی و مشکی عشق است همه ی رنگ زمین از عشق است و سیاهی عشق است چون خدا در دل این رنگ نهفتست و بشر میپاید شاید این را توندانی که همه رنگ قناری و کبوتر زسیاهی آمد اگر این رنگ نباشد که سیاهش نامند چه تفاوت باشد بین آن و بر این و خداوند مرا و تو و آن ز...
21 مرداد 1391

حـرف های یـواشكی با خـدا ...

گفتم: خسته‌ام. گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::. گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره. گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::. گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم. گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::. گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی! گفتی: فاذکرونی اذکرکم .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::. گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا .:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) :...
21 مرداد 1391
1